محمد هانیمحمد هانی، تا این لحظه: 18 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

هانی عزیزم , ایلیا جانم

"کنفرانس"

    آقا امروز پسرک من کنفرانس دارد. دیشب وقتی دارم برایش مسواک می زنم تا بخوابد می گوید:"فردا همون کنفرانس رو داریم ها!" می گویم:"کدوم ؟" می گوید:"همون که در مورد حیوون مورد علاقه مونه" کمی هول می شوم و نمی دانم این موقع شب برای کنفرانس(!) فردایش چه می خواهد و کاملا استرسم را ناخواسته به او منتقل می کنم: "حیوون مورد علاقه ت چی؟ در موردش چی می دونی؟ چرا زودتر نگفتی؟ الان می خواهی چی کار کنی؟"   هانی:" کارام آماده اس. حیوون مورد علاقه م تمساح و کروکودیله. هر دو از یه خانواده ان ولی کروکودیل دندوناش بزرگتره" من:" همین؟! دیگه ازش چی می دونی؟" هانی:" تو تو داررت المعاف(!) خوندی برام. تخم گذاره. خزنده...
1 آذر 1390

"خدا با دل بچه هاست"

  یعنی این چهارشنبه دومین بار که اتفاق می افتاد. به حقانیت نفس گرم پسرک ایمان آوردم. هفته قبل از سه شنبه شب سر ناسازگاری گذاشت که "فردا مدرسه نمی رم و خسته م" فرداش  معلمش یه جلسه رفت و تعطیل شدن. دیشب دوباره نق نق کرد که "حوصله ندارم سر مشق بنویسم . نمی رم مدرسه" امروز آنقدر برف باریده بود که مدرسه تعطیل شد.   ...
18 آبان 1390

جشن شکوفه ها

                           وقتی هانی عزیزم عزم سواد آموزی می کند:                                و با دوستان دوران پیش دبستانی اش:                               پسرکم می خواست مخترع شود اما حالا می خواهد فیلسوف و دانشمند هم ...
29 مهر 1390

"دریا"

  مرداد 88 بود. هانی از روی مبل می رفت بالا می پرید پایین. روز تولدش بود. ولی براش جشن تولد نگرفته بودیم. مدام بهش تذکر می دادم ولی گوشش بدهکار نبود. خاله هاش اومده بودم خونه مون به خاطر تبریک تولد هانی. یکبار که پرید پایین، جیغ بلندی کشید و ... . مچ دستش مو برداشته بود. ظهر جمعه بود و درمانگاه رودهن هم بی پرسنل. بردیمش دماوند و آتل گرفت. وقتی خونه رسیدیم سمیه جون (مامان صبا) نهار درست کرده بود.  فرداش هم بردیمش تهران گچ گرفتن. دو سه روز بعد هم بردیمش دریا روحیه اش عوض شه.           دور گچ دستش رو بستیم خیس نشه.   ...
16 تير 1390

"عکاس باشی"

      ظهر تابستان است و هانی گرم ش شده. برهنه روی مبل نشسته و دارد از خودش عکس می گیرد.   کاملا هم جدی نشسته انگار که در آتلیه است و صد تا نورافکن و دوربین به سمتش نشانه رفته اند.              ...
13 تير 1390

"خسته"

  از تهران که می ریم مشهد بین شاهرود تا سبزوار بدترین مسیر رو داریم. بیشتر از دو ساعت راه، خشک، جاده یکنواخت و خسته کننده و ... . تو راه چند تا کاروانسرا ست. با برج و بارو و آب انبار و ... یکبار ایستادیم و گشتی زدیم . هانی دیگر خسته شده بود و برای خودش در سایه استراحت می کرد.        ...
10 تير 1390

"این سه نفر"

      این عکس را هانی گرفته. می گوید:" این سه تا ماییم. من و بابا و مامان" شما که حدس زدید کی هانی ه، کی منم، کی مامان هانی. راستی این پست رو من نوشتم(بابای هانی).          ...
5 تير 1390